دومین شب شعر مجازی «فرستاده مهربانی» برگزار شد
16 /8/ 1399
به میزبانی اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران؛
دومین شب شعر مجازی «فرستاده مهربانی» برگزار شد
ویژه برنامه شب شعر مجازی «فرستاده مهربان» به همت اداره کل فرهنگی و شورای ادبی نهاد، در دومین شب به میزبانی اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران، ویژهبرنامه شب شعر مجازی «فرستاده مهربانی» به مناسبت میلاد پیامبر اعظم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و هفته وحدت، در پی هتک حرمت صورت گرفته به ساحت مقدس ایشان،به همت اداره کل فرهنگی و شورای ادبی نهاد کتابخانه های عمومی کشور در شب دوم به میزبانی اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران با حضوردبیران شورای ادبی کتابخانه های استان تهران و شعر خوانی محمدرضا طهماسبی شاعر آیینی کشوراز طریق فضای مجازی برگزار شد.
گفتنی است در این برنامه علاوه بر شاعران برجسته محافل ادبی استان تهران، شاعرانی از استان های قم، گلستان، مازندران، گیلان، آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل، زنجان، قزوین و البرز نیز حضور داشتند که به طور زنده از طریق صفحه مجازی کتابخانههای عمومی استان تهران به آدرس (instagram.com/tehranplir)، آپارات (aparat.com/tehranpl/live) و پورتال (www.tehranpl.ir) پخش گردید.
در ادامه می توانید شعرخوانی شاعران محافل ادبی استان تهران را بخوانید:
محمد رضا طهماسبی؛ در وصف حضرت محمد (ص)
من از قبیله قابیلم از آن قبیل که میدانی
تو از سلاله ابراهیم تو از تبار گلستانی
تو صلح آتش و آبی، تو، شکوه وحدت اضدادی
الا! تلاوت ربانی، هلا! حلاوت روحانی
تو روح جنگلی و عمریست هوای باغچه را داری
تبر به فکر درختان نیست، تو تا به فکر درختانی
تو عین عشقی و ما مرغان به گرد قاف تو میگردیم
تو نور محضی و از شوقت حجاز کرده چراغانی
مدام شمس و قمر خود را بهپای چشم تو میپاشند
چرا که هر دو بر این رایند، که قطب عالم امکانی
معبران عرب خوابند، منجمان عجم گیجند
چگونه ماه ترک برداشت ز ماه خفته به پیشانی؟!
تمام اهل مدائن را به یک کرشمه تکان دادی
چقدر سلسله برجانند، چقدر سلسله جنبانی!
از آن زمان که اویسی را قرین زلف خودت کردی
سپرده خاطر مجموعت قرار را به پریشانی
از آن زمان که ملائک را، خدا به سکر لعمرک برد
از آن زمان که می لعلت، نشاند بر لبشان آنی
بهجان زلالی وصلت را ز دل کدورت هجرت را
نشاندهاند که بنشینی، نشستهاند که بنشانی
بگو چگونه ندا دادی، به شاعران که غزل گفتند
از آن کرامت بارانی، از آن عطوفت طوفانی
در این زمانه بدمستی جدا نشسته ز مستانی
شبیه سایه به تابستان، چو آفتاب زمستانی
تویی که شاعر مجنونی دل ای دل ای دل دیوانه
بگو به سبک که میگویی؟ بگو به سبک که میخوانی؟
بگو به اصحمه نامت را کنون که از همه می پرسد
که کیست اینکه خدا از ابر بر او نهاده نگهبانی
بگو برادر انجیلی بگو که احمد انجیلی
بگو ستوده دورانی بگو محمد قرآنی
بنه به سفره من نانی که من گرسنه احسانم
که من گرسنه ام اما تو عزیز حضرت منانی
همیشه با دل من حسی بهانه کرده سرودن را
خوشم که با تو و این احساس خیال رفته به مهمانی
از این قصیده به آسانی جدا نمی شود این احساس
جدا نمی شود این احساس از این قصیده به آسانی
در خُلق زبانزد شده بر خَلق سرآمد
مختار مشید شده آن عبد مؤید
ای مهر تو و قهر تو در دست گرفته
هم آینه رومی و هم تیغ مهنّد
نه شرع شده غامض و نه ره شده مسدود
تا حکم تو شد نافذ و رای تو مسدّد
ای در تو شده خواب و یقین اندک و بسیار
وی بر تو شده شرّ و شرف کوته و ممتد
ای آنکه مقام تو از این قوس فراتر
وی آنکه مقام تو به فردوس مخلّد
بر شهپر جبریل بنه زین که زند لاف
از اینکه کنار تو رسیده است به مقصد
برگرد! رسول مدنی! پرده برافکن
تا مکه ببیند رخ زیبات مجدد
این سنگ، مگر روی تو و موی تو دیده است
کاینگونه گهی ابیض گشته است و گه اسود
روی تو شده شاخص نیک و بد و زینروی
با تو همه خوبیم و بدون تو همه بد
تو شاهد و شاهی و کسی چون تو ز رحمت
بر مؤمن و مرتد ندهد باده اشهد
ای در پس هر بار نماز آمده نامت
وی بیعت با تو شده تأکید موکد
نه منبرت از عاج و نه بر روی سرت تاج
نه خشت سرای تو ز یاقوت و زبرجد
نه سیم و نه زر داری و نه کاخ مجلل
بر فقر نظر داری و بر فقر مقیّد
انسان به یکی روح و یکی عقل شد انسان
وین هر دو تو را داده خدا محض و مجرد
زان روز که بیشبهه و بیپرده به انجیل
حق داده بشارت که ز ره میرسد احمد
آری هم از آن دم ننشسته است مسیحا
تا موکب شهوار تو از راه بیاید
پی برده ز راز تو در این قافله گویا
این گوشه کشیشی که ز نام تو بپرسد
با نقش و نگارش بزند نقش نگارم
کان گنج، نهان گشته در این قافله شاید
ای اصحمه اینگونه نپرس از همه وصفش
روی نمکین دارد و گیسوی مجعد چون ماه عیان هیبتی آراسته در حسن
چون سرو روان قامتی افراشته در قد
مه مات تناسب شده و مست تعادل
مابین دو ابروش نشسته است مردد
هربار که وارد شده جبریل به حدش
دیده است که حسنش همه بیرون شده از حد
زاوتاد زمین گشت و امین گشت و امان گشت
اعلم شد و اکرم شد و افضل شد و اجود
محمودی و مقصودی و مسعودی و مشهود
سرمد ز تو خشنود و تو خشنود ز سرمد
تا خیرالانام است دگر غصه کدام است
کز بهر شفاعت زده در محشر مسند
من سایل این درگه و او بی کرم و جود
هرگز نکند سایلی از درگه خود رد
این ذره کجا و سخن از حضرت خورشید
لال است زبان من از این حسن زبانزد
ماییم و دلی زار و زبانی که همه عمر
جز مدح تو در کام نگردید و نگردد
جای دیگری نیست در این سینه که لبریز
از عشق محمد شده و آل محمد
مستشار نظامی؛در وصف حضرت محمد(ص) و صلوات
عید است و سعید است و بهار صلوات است
عیدانهی این عید نثار صلوات است
گلبانگ اذان در همه ی شهر شکوفاست
بلبل به غزل ذکرشمار صلوات است
عید است و رسول آمده،بانوررسالت
لبیک هرآیینه شعار صلوات است
خورشید درخشان جهان،خسرو خوبان
سر سلسله ی ایل و تبار صلوات است
دردانه رسول است و گل روضه ی رضوان
سر تا قدمش آینه دار صلوات است
هرکو به دلش مهر پیام آورمهراست
یار علی و فاطمه،یار صلوات است
هر گلبن و هر باغ و گلستان دل آرا
دلباختهی نقش و نگار صلوات است
راهی ست به جایی که جمال است و کمال است
ره برده به آنراهقطارصلواتاست
از عطر گلاب نفس پاک محمد(ص)
خوشبو شده ایران که دیار صلوات است
نصیبا مرادی؛ به مناسبت ولادت پیامبر مهربانی
از طاق فلک مژده ی میلاد، ملک داد
ماه از هیجان گشت دو نیم، از نفس افتاد
گلها همه مبهوت از این حسن خداداد
چرخید زمین تا برسد موعد میلاد
او آمده بر ظلمت شب نور بپاشد
او آمده تا در دلمان کینه نباشد
لرزیده ستونهای بلند از قدم او
آتشکده خاموش شد از هُرم دم او
بتها همه افتاده به پای کرم او
گل کرد جهان از نفس محترم او
خورشید به عجز آمد و شرمنده شد از خویش
دنیا شده از عشق، درخشنده تر از پیش
دنیا به شگفت است از اعجاز جلالش
هر غنچه به شوق آمده از حسن جمالش
دریاست احادیث و سخن های زلالش
دیدند که در هر دو جهان نیست مثالش
او آینهی حضرت حق روی زمین است
پیغمبر آرام°دلومِهرجبین است
عاجز شده از وصف شکوهش همه عالم
از روز ازل هم ملک و جن و هم آدم
تسبیح به لب مانده شب و روز دمادم
از معجزه ی خلقت پیغمبر خاتم
مشهور به مهر است و گذشت است و به لبخند
او را چه کسی وصف کند؟ ذات خداوند
او آمده تا دخترکان خیر ببینند
در ظلمت شب، خوشه ای از ماه بچینند
شک نیست به اندیشه، که لبریزیقینند
یعنی همه سرگشته ی مولود "امین"ند
او ختم رسل بوده و در عشق سر آمد
ثبت است به هر معجزه ای نام محمد(ص)