شهید محسن فخری زاده و مرحوم عمو راستگو تا منزل ابدی بدرقه شدند
11 /9/ 1399
با شعرخوانی شاعران کودک و نوجوان در محفل ادبی جوانه ها؛
شهید محسن فخری زاده و مرحوم عمو راستگو تا منزل ابدی بدرقه شدند
جوانه های کتابخانه های عمومی استان تهران، شهید محسن فخری زاده و عمو راستگویِ ایام کودکی را با شعر و مرثیه تا منزل ابدی بدرقه کردند.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران، در واکنش به ترور و شهادت دکتر محسن فخریزاده از دانشمندان هستهای و دفاعی کشورمان و درگذشت مرحوم حجت الاسلام محمد حسن راستگو، نشست مشترک محفل ادبی فیض و محفل جوانه های ادبی استان تهران با عنوان «وداع با شهید فخری زاده و عمو راستگو» با حضور مسئولان اداره کل و دبیران محافل ادبی استان تهران در فضای مجازی برگزار شد.
در این نشست اعضای کودک و نوجوان، احساسات خود را در قالب شعر و دل نوشته هایی در وصف شهادت شهید فخری زاده و درگذشت حجت الاسلام راستگو ـ روحانی مشهوری که با بیانی دلنشین برای کودکان قصه گویی می کرد و مفاهیم قرآنی و تربیتی را در قالب داستان به کودکان و نوجوانان منتقل می کرد ـ بیان کردند.
برخی شعرخوانی ها و جمع خوانی های کودکان ونوجوانان و دبیران این دو محفل در ادامه می آید:
شعری از علی داوودی، دبیر محفل ادبی کتابخانه حضرت ولی عصر(عج) در وصف شهید فخری زاده:
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
بگو تا به کی تا به کی تا به کی
در این کربلا مصطفی میکشند؟
نمیمیری ای نور! ای زندگی!
اگر مرده دلها تو را میکشند
اگر چه به اصرار و انکارشان
تو را بارها بارها میکشند
کنون بذر خورشیدها خون توست
چه باکی اگر شعله را میکشند
هوای نفسهای مایی هنوز
اگر چه تو را بیهوا میکشند
چنین بوده آیین تاریکشان
که خفاشها روشنا میکشند
شکستیم و آغاز روییدنیم
که ما را برای بقا میکشند...
شهادت چه جانی به ما داده است
که ما زنده هستیم تا میکشند
غزلی از سمانه رحیمی، دبیر محفل جوانه ها، در وصف شهید فخری زاده:
مجنون وشان، در خاک میهن آرمیدند
تا باده ی دلدادگی را سر کشیدند
آنان که در دنیای بی رنگ و کویری
با پای دل در جاده ی باران دویدند
خاک زمینِ تشنه را سیراب کردند
با خون خود بر لاله زارانش دمیدند
همپای رود و هم نفس با غرش ابر
رفتند و بر سجاده ی ساحل رسیدند
با غمزه ی خورشیدِ چشمانی شب افروز
نازِ تمامِ آسمان ها را خریدند
سردار ها رفتند و فخری زاده هامان
شهبازها، سیمرغ هامان پر کشیدند
دیو و ددان خفته در آغوش ابلیس
اسطوره ها کشتند، گلها سر بریدند
باکی ندارد شهر، زیرا شهریاران
از این بلاها سهمگین تر نیز دیدند
یک روز می آید کسی از قلب خورشید
دلها پر ازشوق اند و لبریز از اُمیدند
غزلی از نصیبا مرادی در وصف سربلندی های ایران:
بر لب تو هزار افسانه
به هزاران زبان شیرین است
جانمان بسته شد به بودن تو
عاشقی در مرام ما این است
عاشقی در مرام ما یعنی
تو بمانی که ما نفس بکشیم
تا رها باشی از پلیدی و غم
خط بطلان به هر قفس بکشیم
از لبت می تراود اندیشه
در نگاهت شکوه آبادیست
بین دستان پر صلابت تو
پرچم پر غرور آزادیست
چشمه هایت اصالت لبخند
رود هایت خروش بیداری
کوه هایت همیشه پا برجا
جنگلی ژرف در تنت داری
در شمالت جهانی از سبزی
در جنوبت خلیجی از رویا
شرق و غربت کویر و کوهستان
چهار فصل است آسمان، اینجا
در تن خاک پر سخاوت تو
برکت ریشه میزند انگار
گاه گاهی اگر که خشکیدیم
باز روییده ایم، دیگر بار
زخم هایت نشان قدرت توست
تویی آن سرفراز جاویدان
ما برای تو جان فدا کردیم
کشور سربلندمان "ایران"
جمع خوانی شعری از نغمه مستشار نظامی توسط کودکان و نوجوانان
بابا چرا خیس است چشمش
مامان چرا غمگین نشسته
گنجشک کوچک روی ایوان
یکجا نشسته بال بسته
حال و هوای شهر تلخ است
چون آسمان هم گریه دارد
وقتی هوا ابری ست باید
باران پاییزی ببارد
اخبارگو با غصه می گفت
راه «شهید علم» ماناست
«سردار فخری زاده» هم رفت
بغضی میان خانه ی ماست
تصویری از او را کشیدم
بر پرچم زیبای ایران
پهلوی عکس حاج قاسم
عکس شهید علم و ایمان